شیما وحدیث من

ماهیهای بیچاره

وااااااااااااااای از دست حدیث خانم ازدست خرابکاریهای حدیث نمیدونم چیکارکنم .من وحسابی دیوونه کرده . ازدست ایشون باید برم سربه کوه وبیابون بذارم .تو این آخرسالی به قول خودم خونه تکونی کردم .ولی انقدر این بچه ها ریخت وپاش دارن ،که هیچی تو این خونه دیده نمیشه . حسرت یه خونه ی تمیز وگذاشتن دکور و....مونده تودلم .شیمای بیچاره ی من هم ازدست شلوغ کاریهای حدیث درامان نیست. مثلا اتاق خوابش وکمد لباساش وحسابی مرتب میکنه ،حدیث درعرض سه سوت میره اتاق رو مثل یه دسته گل میکنه !!!!!!!!!!!!! نمایی ازاتاق شیما وحدیث خلاصه  اینارو گفتم که برم سراصل مطلب : راستش وبخواین برای حدیث وشیما دوتا تنگ ماهی باچند ت...
26 اسفند 1389

جای شما خالی

ا مروز ظهر خیلی دلم گرفته بود .کافی بود کسی به من بگه سلام ،تا من کلی گریه بکنم . ولی فقط منو حدیث تو خونه بودیم . سرویس مدرسه شیما رو امروز برده بود خونه ی عمه وفا ی شیما وحدیث .آخه عمه وفا یه دختر داره به اسم سنا خانم که کلاس پنجم ویه پسمل به نام امیرعلی که کلاسه سومه وحسابی همبازی های خیلی خوب وپرصروصدایی هستند . بابا مهدی هم  که اینروزها خیلی خیلی کارداره وخیلی کم می بینیمش . خلاصه خیلی هوای زیارت وحرم به سرم زده بود .بعد ازخوردن نهارو انجام دادن کارام ،حدیث وپوشوندم ورفتیم به سمت حرم بی بی معصومه (سلام اله علیها ) وقتی وارد صحن حرم شدیم ،بغضم حسابی ترکید وشروع کردم به گریه کردن .حرم ام...
24 اسفند 1389

وفات کریمه ی اهل بیت تسلیت باد

امام رضا (ع)میفرماید :هرکه نتواند به زیارت من بیاید برادرم درری ویاخواهرم درقم را زیارت کند ،ثواب زیارت مرادر می یابد . شهادت دخت موسی ابن جعفر (ع) واخت علی ابن موسی الرضا(ع) حضرت معصومه (س) برشیعیان آن حضرت تسلیت باد. باعرض سلام وتسلیت شهادت حضرت معصومه ( سلام الله علیها ) ای جا مانده ازدیدار واپسین برادر !   حرم نورانی ومشکل گشایت هنوز بوی مدینه میدهد.بوی شهر پیامبر ( صلی الله علیه وآله ) که آن را به اشتیاق دیدن روی رضایت ،ترک کردی وآواره ی بیابان ها گشتی . نهر جاری مناجات ،همیشه ازچشمه ی دل زائران تو جریان دارد،اما امشب ضریح مطهرت رخت سیاه برتن کرده وپنجره ها رو به سوی غروب نشانه می رود......
24 اسفند 1389

شیمای مهربون من

چند روزه حسابی افتادم توخونه تکونی . انقدرخسته میشم که حتی دیگه خیلی حوصله ی نشستن پشت سیستم رو ندارم.ولی امروز گفتم برم یه پست جدید بذارم . گفتم حالا که دیگه سال داره تموم میشه چندتا ازکارهای شیما خانم روهم بذارم . گفتم یکدفعه دخملکم ازمن ناراحت نشه که چرا ازمن مطلب زیاد نمیذاری.البته اتفاقات که خیلی زیاده ،ولی من به یکی دوتا ازاونا بسنده میکنم .     راستش وبخواین چند روز پیش یعنی تقریبا اوایل اسفند ماه ،همکلاسی شیما خانم به نام زلفا جون حدود یک هفته تو بیمارستان بستری شد .  به نقل ازمامان بزرگ زلفا قضیه ازاین قراربوده که: دوسه روز این زلفا خانم ما تب شدید میکنه .دکترهم رفته...
21 اسفند 1389

حدیث خانم زرنگ

دخملکم امروز کلی تو تمیزکردن خونه به من کمک کرد!!!!!!!!!! (انقدر شیشه ها رو برق انداخت که مجبورشدم دوساعت فقط اونارو تمیزکنم )!!!!!! یکی دوتااز عکساش وگذاشتم که ببینید حدیث من چقدرزرنگه !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!                        میبینید چه دختر کدبانویی دارم !!!!!!!!!!!!!!!!!                                       ...
18 اسفند 1389

خرید عید

واااااااااااااااااااااااااااای چه خیابونای شلوغی بالاخره امروز آخرین خرید عیدرو انجام دادم. یه کفش قرمز خوشکل وراحت برای وروجک خانم ویه کفش سرخابی رنگ ناز برای شیما خانمی. انقدر خیابونا وپاساژاو مغازه ها شلوغه که آدم کلافه میشه اونم با بچه ی کوچولو.. من میگم اگه کسی قصد خرید برای عید داره ومیتونه قبل ازشلوغیا این کاروکنه خیلی بهتره ،چون هم قیمت اجناس دوبرابرمیشه ،هم مغازه ها خیلی شلوغه، نمیشه راحت خریدکنی. حدیث  موقع خرید غیراز گریه کردن وخسته شدن وکلافه کردن واذیت کردن من کار مفید دیگه ای انجام نمیده.    برعکس شیما ی نازنینم  خیلی صبوری میکنه . تازه کلی هم مواظب خواهر جونشه ...
17 اسفند 1389

عکس 8ماهگی حدیث

سلام .من باباش عاشق 8 ماهگی حدیث خانم بودیم .   دخملکم خیلی شیطون وبازیگوش بود .البته الانم دست کمی ازاون دوران نداره.فقط مدل اذیت کردنش فرق کرده. الان که عکسارو میبینم باورم نمیشه که ایام چقدرزود میگذرد.وبه قول معروف:  چقدرزود دیرمیشود. شیماخانم نازنین منم 8 سال پیش همین اندازه بود. دخملای خوشکلم خ دا حفظتون کنه.         باهم ببینیم:   بقیه ی عکس هارو درادامه ی مطلب ببیندید:   مرسی مامانای مهربون ازاینکه عکسای من و تماشاکر...
16 اسفند 1389

حدیث خانم برگشت

سلام . بالاخره دخملکم بعد از سه روز کامل که از مامان و آجی جونش دور بود به خونه برگشت .      وقتی رسیدند به خونه دیروقت بود ودخملکم تو خواب شیرین. کلی از دیدنش ذوق کردم وخیلی آروم بوسیدمش تا ازخواب بیدار نشه. وقتی چهره ی معصومش و دیدم ،فهمیدم چقدر به این بچه ها وابستم .با خودم عهد کردم دیگه نازنازیمو وحتی شیما خانمم وازخودم دورنکنم. (ولی خودمونیم ،کلی به کارام رسیدم وقتی این خانم خانما نبود ) با اجازتون از اول صبح که بیدارشد ،نق ونوقاش شروع شد .خیلی هم بهانه گیرشده بود. کلی هم خرابکاری کرده بود. به نظر من چون اونجا خیلی بهش رسیده بودن وهرکاری که دلش می خواسته انجام میداده ،یه خ...
15 اسفند 1389

تولد حدیث بابا

      امشب براتون چندتا عکس ازتولد حدیث خانم گذاشتم .             هرکاری کردم که یه عکس درست وحسابی بندازم نشد که نشد .کلی هم من و عصبانی کرد .آخه دخملکم خیلی شیطوووووووووووووونه.   باباجونش براش سنگ تموم گذاشت . آخه شما نمیدونید بابا مهدی برای این دخملا چه میکنه ؟خیلی هم اونا رو لوس کرده .   البته ببخشید تزئینات وگذاشته بودم دست بچه ها .  ...
15 اسفند 1389