شیرین کاریای حدیث بانو
گرچه گذرزمان فرصت مهر ورزیدن را دریغ نمی کند
امامرگ را استثنایی نیست ،
فرصت هارا برای مهرورزی دریابیم
سلام
خیلی شرمندم که هم دیر پست جدید میذارم وهم دیر سرمیزنم .باورکنید که این ماه حسابی گرفتار امتحان دادنم ومنم که بچه درس خون همه رو میذارم شب امتحان ومیخوام که ره صدساله رو یه شبه طی کنم .
مااینیم دیگه
ازدوستای خوبم که همیشه به یادم هستن خیلی خیلی ممنونم .ایشالاکه تو عروسی خانم گلا وگل پسرا جبران میکنیم
ازشیرن زبونی حدیث خانم که هرچی بگم کم گفتم.اونایی رو که حفظمه رو ،گفتم تایادم نرفته بگم .
چندروز پیش داشتم سبزی پاک میکردم .اومد گفت :ماماني پس کی سبزی هارو پوست میگیری ؟!
یااینکه به اینترنت میگه :(ارتنت)
یه بازی اینترنتی واسشو ن پیداکردم .ازاون بازیا که لباس ومو و گیره وهمه چی رو میتونن عوض کنن.
واسه همین کارهرروزم شده بازکردن ارتنت واوردن اون بازی
واینکه هرروز من خانوم میشم و درهرحالت میریم توبازی .اون اسمش یا فاطمه ساداته یا الکسا
شماره تلفنشم شماره ایه که تاحالا مخابرات هم یه همچین شماره ای به خودش ندیده
324307301324123
(خیلی هم باحس این شماره رو میخونه )
بعد دمپایی روفرشی رو اورده میگه مامان بیا اینم تلفنت
یه روز هم جو گیرشد و خواست که نماز بخونه .
خیلی قشنگ سجاده رو به سمت قبله ای که نمیدونم ازکجا اورده پهن کرد .بهش گفتم :حدیث جون برو وضو بگیر ،گفت نمیخوام (ناگفته نمونه که وضوی حدیث فقط شستنه دوتا دسته )
حدیث یه روسری بذار سرت
:حوصله ندارم .
حدیث چرا مهرو کنارمیزنی ؟
:سرم درد میکنه
بعد جالب ترازهمه اینکه عمو احمد جونش اومد بوسش کرد ویه دفعه زد زیر گریه !
حدیث چرا گریه میکنی ؟
:عمو احمد نمازم وباطل کرد !!!!
این آخری رو هم بگم ورفع زحمت کنم
چندروز پیش اومده میگه که مامان تو خیلی بیچاره ای
یه دفعه موندم تو حرفش .دوباره واسه اینکه مطمئن شم که چی گفته :پرسیدم چی گفتی مامانی ؟
دوباره باحالت عصبانی تر گفت :خیلی بیچاره ای !!!!!
بهش گفتم آخه چرا ؟
(با حالت عصبانی )آخه چرا واسه من ارتنت (اینترنت)نمیذاری ؟
(اینم از بچه های آخر الزمان )
شاید خیلیا بگن که من چرا از شیما جونم چیزی نمینویسم .
آخه دیگه شیما جونم حسابی بزرگ شده والان خودش میتونه واسه خودش یه وب بزنه .ولی یکی ازحرکات جالب شیما اینه که هروقت میخوام واسه حدیث (خالی ببندم ) و کمی حدیث وبپیچونم انقد چشمک میزنه و میپرسه مامان راست میگی که حدیثم کلکه مارو میفهمه .
پی نوشت :
یکی ازدوستان خوبم به نام مامان هدی سادات جون (طعم بهشت )ازنی نی وبلاگ خدا حافظی کرد و رفت جای دیگه .علت و که ازش خواستیم گفت که نی نی وبلاگ واسه خیلیا شده نشون دادن امکانات خودشون و پزدادن وگرفتن جشن وکادوهای مفصل .اونایی هم که ندارن باید ببینن و حسرت بخورن .
من که خیلی ناراحت شدم که رفت ودوست داشتم ازپیشمون نره .ولی خب میگفت که یه مدت روحیش خراب شده بود .منم با نظر ایشون موافقم .
بعدا نوشت:
امیدوارم که مامانای مهربون کمتر تشریفاتشون ونشون بدن .شاید دورو بر ما کسی باشه که توان انجام این کارارو نداشته باشه و غصه بخوره .
ممنون که تا آخر بودید
...........................................
بارالها...
از كوي تو بيرون نشود پاي خيالم
نكند فرق به حالم
چه براني،چه بخواني
چه به اوجم برساني،چه به خاكم بكشاني...
نه من آنم كه برنجم،نه تو آني كه براني...
نه من آنم كه ز فيض نگهت چشم بپوشم
نه تو آني كه گدا را ننوازي به نگاهي
در اگر باز نگردد،نروم باز به جايي
پشت ديوار نشينم چو گدا بر سر راهي
كس به غير از تو نخواهم،چه بخواهي چه نخواهي
باز كن در كه جز اين خانه مرا نيست پناهي