حدیث خانم برگشت
سلام . بالاخره دخملکم بعد از سه روز کامل که از مامان و آجی جونش دور بود به خونه برگشت .
وقتی رسیدند به خونه دیروقت بود ودخملکم تو خواب شیرین.
کلی از دیدنش ذوق کردم وخیلی آروم بوسیدمش تا ازخواب بیدار نشه.
وقتی چهره ی معصومش و دیدم ،فهمیدم چقدر به این بچه ها وابستم .با خودم عهد کردم دیگه نازنازیمو وحتی شیما خانمم وازخودم دورنکنم.
(ولی خودمونیم ،کلی به کارام رسیدم وقتی این خانم خانما نبود )
با اجازتون از اول صبح که بیدارشد ،نق ونوقاش شروع شد .خیلی هم بهانه گیرشده بود.
کلی هم خرابکاری کرده بود.
به نظر من چون اونجا خیلی بهش رسیده بودن وهرکاری که دلش می خواسته انجام میداده ،یه خورده ای لوس شده بود .
ولی خریداره همین لوس بازیییییییییییییییییشم.
(یکی دوروز دیگه هم باید آتل دستش و بازکنیم .دخترک بیچارم خیلی اذیت شده)
درمورد شیمای نازنازیم هم همینطور:
(تو مهرماه بود که به یه سفر5روزه رفتم وچون مدرسه ها تازه شروع شده بود وشیمای من کلی ذوق مدرسه داشت با خودمون نبردیمش ولی باورکنید حتی یک لحظه من و بابا جونش ازفکرش بیرون نیومدیم.)
حالا خداکنه وقتی که بزرگ شدن قدر مامان وبابا رو بدونن،
ولی انقدر ارتباط ها داره کمترو کمتر میشه که من خیلی نگران آینده ی دختران نازنینم هستم .