سلام به همه
سلام مامانا ودوستای مهربونم .
بالاخره بعد از کلی بی حوصلگی تصمیم گرفتم که منم آپ کنم .
واقعا وقتی میبینم که دوستام چقدرسریع آپ میکنند ومن دیربه دیر به تنبلی و بی حوصلگیه خودم خیلی خیلی پی میبرم .
خیلی از دوستای مهربون وبامعرفتم مرتب چه پست جدید بزارم چه نزارم من وشرمنده ی خودشون میکنن ،که من واقعا جا داره از اونا تشکر صمیمانه ویه دست مریزاد بگم .
آخه میدونید چیه ؟
در ایام ماه رمضان واقعا وقت نمیکردم .الان برنامه ی هرروزم و بهتون میگم که بفهمین واقعا وقت نمیکردم .اولا که کلا تا سحر وتا بعد ازاذان صبح خوابی نداشتیم .یعنی ازبعداز افطار تا خود سحر یکسره بیداربودیم .
سحر رو معمولا پیش مامان بزرگ پدری دخملا سرمیکردیم .وچون زیاد بیدارمیموندیم کلی
می خوابیدیم یعنی شاید تا ساعت 2تا 3بعداز ظهر با اجازتون لالا میکردیم .بعدش هم که
همش در آشپزخانه ی نازنین بودم وپختن کلی غذاهاو دسرهای مختلف .
بعد ازافطار هم که اصلا حال وحوصله ی درست حسابی نداشتم .الان هم به سختی بچه ها رو به بیدارشدن صبح عادت دادم .
خلاصه این بود که خیلی حوصله نداشتم .ولی مرتب به وب ودوستای نازنینم سرمیزدم .
تازه انقدر از وب غافل بودم که اوایل ماه رمضان تازه فهمیدم که گیسوی مامان فرشته ی مهربون ودوست داشتنی ما به دنیا اومده بود .
وای خدای من که وقتی این موضوع رو فهمیدم چقدر خوشحال شدم وذوق کردم واشک تو
چشمام جمع شد .
اصلا باورم نمیشد با اون همه خاطره بالاخره گیسو جون ما به دنیا اومده بود .
البته تو اون مدت که بی خبربود م ،مایه مسافرت 10روزه داشتیم برای همین من نفهمیدم .
خلاصه بااینکه چندباربه ایشون تبریک گفتم ولی بازهم قدم این دخمل نورسیده رو به
ایشون تبریک میگم وآرزوی خوشبختیشون رو از خداوند خواستارم .
واما ازشیما گلی بگم که تموم ماه رمضون رو دختر م روزه ی کامل گرفت بااینکه هنوز
دوسه ماه به سن تکلیفش مونده بود ولی به اصرار خودش همه ی ماه رو روزه گرفت به
استثنای یک هفته که به اتفاق مامانم اینا به سفرمشهد رفت ودوشب از شبهای
قدررو درکنار ضریح امام رضا (ع)گذروند .(خوش به حالش) .
دختر نازنینم امیدوارم که درهمه ی مراحل زندگیت همیشه خداوند یارویاورت باشه وهیج وقت ازیادخدا غافل نشی .الهی آمین
والان هم کلی توفکر رفتن به مدرسه وخرید وسایلش وفرم مدرسه وغیره است وصبح به صبح کلی با سفارشاتش مارو دیوونه میکنه .ولی چه ایام شیرینیه برای شیما ،مگه نه ؟؟؟
واما حدیث خانم که بعدازرفتن آبجیش کلی گریه وبهونه گیری کردو فکر میکرد که الان همه دارن میرن سرزمین موجهای آبی (.چون اون مشهد رو با سرزمین موج های آبی میشناسه ).که این خیلی بده .
ازبس تبلیغ این سرزمین ازتلویزیون پخش میشه بچه های کوچولو وحتی آدم بزرگا ذوق اونجا رو دارن .
وکارهرروز ماشده بود که ازتو اینترنت عکس اونجا رو برای حدیث به نمایش بذاریم تاخانم آروم بگیره .خلاصه کلی دردسر درباره ی این موضوع داشتیم .به این خاطر رفتیم براش چندتا مرغ عشق خریدم که اون موضوع یادش بره .
عکساش وبراتون سرفرصت میذارم .
دختر شیرین زبونم هم خیلی شیطنت وبازیگوشی میکنه ،هم کلی حرفای قلمبه وسلمبه میزنه که واقعا تو بعضی حرفاش میمونیم
مثلا این روزها که همش میگه مامان توجیگر منی .یا جیگرت وبخورم .
یا وقتی ازدستش عصبانی میشم ودعواش میکنم میره یه گوشه وباخودش میگه :(خدا من ومرگ بده ازدست مامانم که انقدرمن واذیت میکنه !!!!!!!!.)
یا اون روزباصدای بلند گفت :ای خدا ازدست این مامانم چیکارکنم !!رفتم جلو بهش گفتم چرا مامان ،مگه من چیکارکردم ؟
گفت مامان نمیبینی که دستام چقدر کثیفه !!!!
یا همین دیروز داشت نقاشی میکرد برگشت گفت مامان ماشاا... چقدر نقاشیم قشنگ شده!!!!
طوطی خانم ما هرچی رو که میشنوه ومیبینه خیلی قشنگ تو جمله هاش تکرارمیکنه .منم بعدازاین شیرین زبونیاش کلی بوس بارونش میکنم .
الانم این روزا دنبال یه مهد مناسب وخوب میگردم که ثبت نامش کنم .چندتا عکس هم می خواستم ازبچه ها بذارم که نشد .
شرمنده خیلی سرتون ودرداوردم .تازه کلی ازقصه های حدیث مونده که نگفتم .باشه برای بعد .
ممنون که باحوصله حرفای من وخوندید .فعلا خداحافظ تا پست بعدی .
کاش کودک بودم تا بزرگترين شيطنت زندگي ام نقاشي روي ديوار بود ،
اي کاش کودک بودم تا از ته دل مي خنديدم
نه اينکه مجبور باشم همواره تبسمي تلخ بر لب داشته باشم ،
اي کاش کودک بودم تا در اوج ناراحتي و درد با يک بوسه همه چيز را فراموش مي کردم