حکایت حدیث خانم
سلام
واااااااااااای خسته شدم ازاین کارخووووووووووووونه .
من تعجب میکنم اینی که بیرون ازمنزل کارمیکنه چه جور میتونه هم به کارخونه وهم به کاربیرون وبچه داری برسه .من واقعا موندم !!!!! بعضی وقتا انقدر توخونه دورخودم تاب میخورم که گیج میشم .
ببخشید که یه خورده غرمی زنم .
حدیث خانم وروجک من ماشاا... هرچی بزرگتر میشه شیطون تر وباهوش ترمیشه .
شیطونیاش انقدرزیاد شده که الان دوتا آرنج دستش وتا زانوهاش زخمی شده .
دوبار که با دویدن افتاد .هرچی هم قبلش میگم که ندو ،فایده نداره .تحرکش خیلی خوبه ولی جسمش ضعیفه .فکر میکنم به خاطر همین زود می افته .
انقدرهم باباش به افتادن وزخمی شدن بچه حساسه که با ترس ولرزبهش میگیم که حدیث افتاده .ولی بعدش خودم وبرای یه دعوای کوچیک آماده میکنم .
آخه نمیدونید که این دخترا با باباشون چه میکنن وچه قدر به هم وابستن .وباباشون اصلا تحمل یه آخ گفتن دخملا رو نداره .
به نظر من خیلی هم خوب نیست که پدر ومادر خیلی رو حرکات بچه حساس باشن .چون بچه لوس بارمیاد .حالا خدارو شکر من مثل بابامهدی نیستم وحساسیتم خیلی کمتر از اونه وگرنه خدا میدونست که این دختر خانم ها چه جور بارمی اومدن .
دوبارهم ازروی مبل افتاده پایین .یه بار که خیلی خنده دار ازبین دوتا مبل افتاد ،که اگه فیلم گرفته بود م یه دیدنی حسابی می شد .
این روزها هم شامپوزدن حدیث کوچولوی من سخت شده .آخه یه بار با شامپوی بزرگا حمومش دادم وچشمای نازش سوخت واین شد که دیگه ازشامپوزدن میترسه .
تا قبل ازشامپو زدن همه چیزخوب پیش میرفت
.وقتی که خواستم شامپو رو بزنم ،انقدر تو حمام جیغ وسروصداراه انداخت که نگو ونپرس .پیشونیش یه بارخورد به شیر آب یه بارهم لیزخورد .
از دستش خیلی عصبانی وناراحت و خسته شدم .
بیچاره خودش هم بعداز حمام انقدر بیحال شده بود که خیلی دلم براش سوخت .
تاره برای چیزی هم که بخواد کلی گریه واذیت میکنه .(همه میگن اقتضای سنشه) .
شیما جونم هم چند روز پیش اردکای کوچولو دیده بود .خیلی اصرار داشت که براش بخرم .ولی راستش وبخواین هم ازبیماریشون ترسیدم وهم میدونستم باخریدن جوجه اردکا یعنی آغاز دردسرمن .
اولا کلی دعوا خواهیم داشت چون اصلا باهم نمیسازن ،دوما حدیث اصلا رو کاراش حساب کتاب نیست !یکدفعه دیدید که سرجوجه ی بدبخت وگرفت واون واز دنیا راحت کرد
.اونوقت کی دیگه شیما رو آروم کنه .
برای همین به دختر نازم گفتم که مامانی صبرکن حدیث یه خورده فهمش بالاتر بره ،بعدش حتما برات میگیرم .
دختر نازم شیما ،خیلی وقتا به خاطر حدیث ازخیلی چیزا میگذره . هرچی که این دخمل بزرگم خوبه این
حدیث خانم حقش وخورده وشیطونه
.همشم میگه :مامانی عاشقتم یا مامانی من خیلی دوست
دارم وبرای خود شیرینی ،من ومرتب بوس میکنه .
آخ که چقدر زبون میریزه و خودش و برامون لوس میکنه .برای همین باباشون اصلا تحمل دوریشون و نداره و وقتی جایی میره ،دلش برای هر لحظه ی حرکات حدیث تنگ میشه .
تازه یه حرفای قلمبه سلمبه میزنه که خودمون توش می مونیم که این بچه این حرفا رو ازکجا میاره .
ببخشید ایندفعه خیلی حرف زدم و سرتون ودرد آوردم .تازه کلی ازحرفام وخلاصه کردم .
ولی من خیلی خیالم راحته چون میدونم همیشه یکی هست که مواظب فرشته کوچولو هامونه .
خدایا برای همه ی مهربونیات ممنونم .
محبت بهترین ابزارانسان
نه سرمایه ،محل کارانسان
از آن داری چه بسیار وچه آسان
به هدیه به بود از گل ز بستان
که گل چندی دهدحالی به گلدان
محبت هر دلی سازد گلستان
تقدیم به دوستان مهربونم