جای شما خالی
امروز ظهر خیلی دلم گرفته بود .کافی بود کسی به من بگه سلام ،تا من کلی گریه بکنم .ولی فقط منو حدیث تو خونه بودیم .
سرویس مدرسه شیما رو امروز برده بود خونه ی عمه وفا ی شیما وحدیث .آخه عمه وفا یه دختر داره به اسم سنا خانم که کلاس پنجم ویه پسمل به نام امیرعلی که کلاسه سومه وحسابی همبازی های خیلی خوب وپرصروصدایی هستند .
بابا مهدی هم که اینروزها خیلی خیلی کارداره وخیلی کم می بینیمش .خلاصه خیلی هوای زیارت وحرم به سرم زده بود .بعد ازخوردن نهارو انجام دادن کارام ،حدیث وپوشوندم ورفتیم به سمت حرم بی بی معصومه (سلام اله علیها )
وقتی وارد صحن حرم شدیم ،بغضم حسابی ترکید وشروع کردم به گریه کردن .حرم امروز یه حال وهوای دیگه ای داشت .گوشه گوشه ی حرم مشغول عزاداری وسینه زنی بودند .
کبوترها امروز بیشتر ازروزهای دیگه تو آسمون پرواز میکردن .
با حدیث ایستادیم وعزاداریها رو نگاه میکردیم .هوا هم خیلی سردبود .
نزدیک غروب آفتاب بود .رفتیم داخل رواق آیینه .بعد هم رفتیم سمت ضریح مطهر .خیلی گریه کردم .
ولی حسابی سبک شدم . ضریح خیلی شلوغ بود .نمیشد باحدیث برم پابوس بی یی معصومه (س)
نشستم زیارت نامه ها روخوند م .بعد که کمی ضریح خلوت شد ،چون اکثرا رفتند که به نماز جماعت برسن ،
منم رفتم برای بوسیدن ضریح . امروز بایه عشق خاص به میله های ضریح ،بوسه میزدم .وازته دلم برای همتون دعاکردم .
جای همه ی دوستداران خیلی خالی بود .
یاد شعر مرحوم آغا سی افتادم که میگفت :
باهمه لحن خوش آواییم در به در کوچه ی تنهاییم
ای دوسه تا کوچه زما دورتر نغمه ی تو ازهمه پرشورتر
کاش که فاصله را کم کنی محنت این غافله راکم کنی
کاش که همسایه ی مامی شدی مایه ی آسایش ما می شدی
هر که به دیدار تونائل شود یک شبه حلال مسائل شود
دوش مرا حال خوشی دست داد سینه مرا عطشی دست داد
نام توبردم لبم آتش گرفت شعله به دامان سیاوش گرفت
بر من ظلمت زده یک شب بتاب پرده برانداز زچشم ترم
چند تاعکس از امروز گذاشتم .شرمنده کیفیت عکس موبایلم خیلی خوب نیست .
حدیث جونم زیارتت قبول باششششششششششششششششه .