شیما وحدیث من

شیمای مهربون من

چند روزه حسابی افتادم توخونه تکونی . انقدرخسته میشم که حتی دیگه خیلی حوصله ی نشستن پشت سیستم رو ندارم.ولی امروز گفتم برم یه پست جدید بذارم . گفتم حالا که دیگه سال داره تموم میشه چندتا ازکارهای شیما خانم روهم بذارم . گفتم یکدفعه دخملکم ازمن ناراحت نشه که چرا ازمن مطلب زیاد نمیذاری.البته اتفاقات که خیلی زیاده ،ولی من به یکی دوتا ازاونا بسنده میکنم .     راستش وبخواین چند روز پیش یعنی تقریبا اوایل اسفند ماه ،همکلاسی شیما خانم به نام زلفا جون حدود یک هفته تو بیمارستان بستری شد .  به نقل ازمامان بزرگ زلفا قضیه ازاین قراربوده که: دوسه روز این زلفا خانم ما تب شدید میکنه .دکترهم رفته...
21 اسفند 1389

حدیث خانم زرنگ

دخملکم امروز کلی تو تمیزکردن خونه به من کمک کرد!!!!!!!!!! (انقدر شیشه ها رو برق انداخت که مجبورشدم دوساعت فقط اونارو تمیزکنم )!!!!!! یکی دوتااز عکساش وگذاشتم که ببینید حدیث من چقدرزرنگه !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!                        میبینید چه دختر کدبانویی دارم !!!!!!!!!!!!!!!!!                                       ...
18 اسفند 1389

خرید عید

واااااااااااااااااااااااااااای چه خیابونای شلوغی بالاخره امروز آخرین خرید عیدرو انجام دادم. یه کفش قرمز خوشکل وراحت برای وروجک خانم ویه کفش سرخابی رنگ ناز برای شیما خانمی. انقدر خیابونا وپاساژاو مغازه ها شلوغه که آدم کلافه میشه اونم با بچه ی کوچولو.. من میگم اگه کسی قصد خرید برای عید داره ومیتونه قبل ازشلوغیا این کاروکنه خیلی بهتره ،چون هم قیمت اجناس دوبرابرمیشه ،هم مغازه ها خیلی شلوغه، نمیشه راحت خریدکنی. حدیث  موقع خرید غیراز گریه کردن وخسته شدن وکلافه کردن واذیت کردن من کار مفید دیگه ای انجام نمیده.    برعکس شیما ی نازنینم  خیلی صبوری میکنه . تازه کلی هم مواظب خواهر جونشه ...
17 اسفند 1389

عکس 8ماهگی حدیث

سلام .من باباش عاشق 8 ماهگی حدیث خانم بودیم .   دخملکم خیلی شیطون وبازیگوش بود .البته الانم دست کمی ازاون دوران نداره.فقط مدل اذیت کردنش فرق کرده. الان که عکسارو میبینم باورم نمیشه که ایام چقدرزود میگذرد.وبه قول معروف:  چقدرزود دیرمیشود. شیماخانم نازنین منم 8 سال پیش همین اندازه بود. دخملای خوشکلم خ دا حفظتون کنه.         باهم ببینیم:   بقیه ی عکس هارو درادامه ی مطلب ببیندید:   مرسی مامانای مهربون ازاینکه عکسای من و تماشاکر...
16 اسفند 1389

حدیث خانم برگشت

سلام . بالاخره دخملکم بعد از سه روز کامل که از مامان و آجی جونش دور بود به خونه برگشت .      وقتی رسیدند به خونه دیروقت بود ودخملکم تو خواب شیرین. کلی از دیدنش ذوق کردم وخیلی آروم بوسیدمش تا ازخواب بیدار نشه. وقتی چهره ی معصومش و دیدم ،فهمیدم چقدر به این بچه ها وابستم .با خودم عهد کردم دیگه نازنازیمو وحتی شیما خانمم وازخودم دورنکنم. (ولی خودمونیم ،کلی به کارام رسیدم وقتی این خانم خانما نبود ) با اجازتون از اول صبح که بیدارشد ،نق ونوقاش شروع شد .خیلی هم بهانه گیرشده بود. کلی هم خرابکاری کرده بود. به نظر من چون اونجا خیلی بهش رسیده بودن وهرکاری که دلش می خواسته انجام میداده ،یه خ...
15 اسفند 1389

تولد حدیث بابا

      امشب براتون چندتا عکس ازتولد حدیث خانم گذاشتم .             هرکاری کردم که یه عکس درست وحسابی بندازم نشد که نشد .کلی هم من و عصبانی کرد .آخه دخملکم خیلی شیطوووووووووووووونه.   باباجونش براش سنگ تموم گذاشت . آخه شما نمیدونید بابا مهدی برای این دخملا چه میکنه ؟خیلی هم اونا رو لوس کرده .   البته ببخشید تزئینات وگذاشته بودم دست بچه ها .  ...
15 اسفند 1389

دخملکم ازمن دورشده

              حدیث خوشکلم حدیث نازنینم خیلی دلم برات تنگ شده دیگه طاقت دوریت و ندارم . ای قربون اون چشای نازت برم .زود بیا پیشم که خونه بی تو صفا نداره.   آجی جونت هم خیلی دلتنگیت ومیکنه . مامان جونم دلم برای بازی کردنت                 خنده هات شیطونیات و نق نوق کردنت   وحتی غذا خوردنت تنگه. دوست دارم زودتر بیای وبا شیما دعوا کنی.      حتما باخودتون میگید مامانی حدیث وشیما زده به سرش، این حرفا چیه میزنه!!!!!!!!!!!!!!! راستش وبخواین دو سه روزه با...
15 اسفند 1389

حدیث خانم دستش درد میکنه

  سلام .امروز که دارم این مطلب رو مینویسم خیلی ناراحت دخملمم. میدونید چرا؟ الان بهتون میگم : دوشب پیش حدیث شیطون بلا موقع بازی کردن روی انگشت شستش افتاد. خیلی گریه وبی تابی کرد . من وبابایی دستشو با روغن زیتون چرب کردیم وخلاصه یه خورده آروم شد . شب وقت خواب هنوز دستش درد می کرد . فردا هم کمی ازدرد دستش شکایت میکرد ولی ما به حساب کوفتگی یا اینکه دستش درد میکنه گذاشتیم .تا اینکه فردا شبش دوباره روی دستش افتاد ولی ایندفعه دیگه گریش بند نمی اومد . بردیمش بیمارستان، ازدستش عکس گرفتند. فهمیدیم دست دخترکم  (مو)برداشته  .یاهمون جابه جایی استخوان .البته خدارو شکر دکتر گفت که موی خفیف برداشته . شیم...
15 اسفند 1389